بی دل

ساخت وبلاگ
عشق حقیقی را نمی توان در جیب های پرشده یا دست های لمس شده ی چندباره و نه حتی در خیابان های منهتن یافت. من حتی آن را در کافه های غرق در جمع های 2 نفره هم ندیدم. نمی دانم چرا طلسم چند صد ساله هنوز هم پا بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 30 بهمن 1397 ساعت: 19:08

آمدی جانم به قربانت ولی با زخم ها **** آمدی بعد از طلوع سرخی بی شرم ها آمدی با زخم ها درمان شویم اما مدام ****استخوان شد در میان زخم ها آمدی با نعره ی انسان شدن ****حیف اما نعره ها گم شد میان پشم ها آ بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

دیر... دیر رسیدی به ابتدایم انتها همچنان باقیست... ای کاش های بیهوده را سالهاست سکوت می کنم حسرت های چشیده و نچشیده ات از چشم هایت به خوبی پیداست زمان فاصله پلک هایت را سالها عمر خواهد کرد وافسوس که ا بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

من گمشده ام در میان شما ‌، درمیان قلب های نفرت انگیز گرم، درمیان خودکشی های چندساعته، درمیان استکان های نشسته و عرق کرده. گمشده ام که بسازم خرابی هارا،که طلوع کنم تاریکی های مغزهارا که بنویسم نگفته ها بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

زندگی بالا و پایین آمدن های مربوط به اجباری حرف مربوط به نیست حرف .زندگی اصلا اجبار ٬ ی ٬ مربوط به نیست حرف .اجبار را توساختی که شب هایمان روشنایی را ندیده ٬ که قلب هایمان نامنظم تراز همیشه می زند. توجبر را با جابرانت به تن هایمان تحمیل کردی. بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

سر به گریبان گرفت مرد نکونام شهر
طره ی مربوط به افشان حرف تو دین ز سرش برده بود


هرچه به دنبال تو مشت به چشمش زدند
باز به دیدارتو سر به تنش مانده بود

بی دل...
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

زیبای من ٬نگاهت را از من بگیر که همچنان مست می خوانَدَم آن دوست محتسب. بگذار دست هایم به سان برف نا به هنگام بهاری انتهای قدم هایت را در آغوش بکشد ٬ آب شود.تو همچنان این سپیدی هارا به نوازشی هرچند کوچ بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

عشق در مربوط به انتظار حرف می نشیند تا چشم هایت را باز کنی و در این هنگام به نفس نفس خواهد افتاد تمام برگ های زمانه .می شود بازهم به این مربوط به انتظار حرف پایان داد ، اما به لذت مربوط به انتهای حرف ش کمی نمی ارزد.

انتها در مربوط به انتظار حرف نمی نشیند، پلک ها فرصت می دهند مربوط به انتظار حرف را. به سختی ابتدا می شود این داستان هر روزه من. می خواهم سال ها بنویسم از این مربوط به انتظار حرف ، این اجبار اما بازهم چشم هایت به خواب می روند. نگاه تو که نباشد، من را چه به این راه پر پیچ و خم.

بی دل...
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 19:34

فلسفه را نباید خواند، نباید شنید و حتی نباید دید. فلسفه را باید درک کرد ، باید لمس کرد و لیز خوردن آن را زیر انگشتانت حس کرد. نمی توانی آن را بگیری ، نمی توانی متوقفش کنی ، تنها برای چند لحظه حسش کن.از دور نه ، از نزدیک نگاهش کن.جالب اینجاست می توان هر بی ارزشی را ارزشمند کرد تنها با فلسفه . افتادن یک برگ را ، خاموش کردن یک لامپ را ، نگاه به صف مورچه هارا و مرگ را. در فلسفه ، کافکا ، نیچه ، ویل دورانت ، آلبرکامو و بقیه همه و همه یکی می شوند و تورا بردستهایشان می گیرند و به تاریخ می سپارند. از طاعون زده ها عبور خواهی کرد ، مسخ می شوی ، گریه می کنی و حتی به جوخه اعدام سپرده خواهی شد. آنقدر اوج می گیری که همه چیز بی معنی می شود . زمین کوچک را در دستهایت می فشاری ، خورد می کنی و کنار می گذاری. خدای خودت می شوی ، پارازیت های ذهنت تمام می شود و درک می کنی تمام درد هارا. گرچه زخمی خواهی شد در این فرازو نشیب ها اما ، آغوش باز می کنی برای بیشتر ها  و استخوان می کنی لای زخم ها و فریاد می زنی جرعه ای بیشتر بریزید برای من . زیباست اما سخت ، روشن است اما کم سو ، کتاب است اما دنیا. افسوس که منطق زندگی بیرونم می کشد از حقیقت فلسفه و با واقعیت روبه رویم می کند.با حرف ها ، چشم ها ، دست ها و دروغ ها . سرم سنگین می شود ، شربت فهمیدن چقدر تلخ است و بی اثر ، افاقه نمی کند. من اما بازهم غرق خواهم ش بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:59

+ دارم خفه می شوم، بس کنید.بغض راه فریادم رابسته ، چشم هایم در این سرخی کور شد ، نفس نمی کشم این هوای متعفن را...نمی خواهم فریاد انسانیت شمارا. درخت بی مروتی شما هر روز بلندتر می شود و سایه می اندازد بر لاله هایم.او پریشا ن بود ، اما زنده بود. چه کردید با آرزوهایم؟- آه خاک من ، آرام تر ... آسمان تاریک را نمی بینی؟ پچ پچ علف های هرز را نمی شنوی؟+ خاموش باش ، توخود دریای تزویری. نهرهایم از شکاف سینه ها به تلاطم افتاده ، چرا تمام نمی کنید این تبر زدن را ، سوزاندن را ؟با من بخوانید ای دربند شده ها ، آوازه در خون بخوانید ...(هیچ کس بزرگ نیستهیچ چیز عمیق نیستهیچ کدام ما مهم نیستیم دیگرتنها سکوت سطحی خاک گرفته ی حجم این کتاب هاست که زنده استزمان دروغ می گوید تاریخ زنده نیستمکان توهمیست که ما در آن ....آرام گریه کن ... آرام نعره بزن... )برچسب‌ها: بی دل, نعره بزن, بد, کتاب, تاریخ بی دل...ادامه مطلب
ما را در سایت بی دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bedelo بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 0:59